ديگه دليلي واسه ادامه دادن اين وبلاگ نيست.

تو گفتي كه از من بدت مياد و گفتي از لجبازي ادامه داي و گفتي كه من هرزه و بي لياقت و نامردم.حرفه دلتو زدي

منم كه مثه هميشه قدرت بيانه حرف دلمو ندارم.اما ديگه زيادي بهم توهين شد فكر ميكنم بسمه.تاوان دادم.

پنج شهريور شروع شد پنج مهر تمام شد.


فكر كنم ديگه جرئت حذفشو دارم.امروز جمعست تا چند روز آينده حذفش ميكنم اينجا رو.


كلي حرف تو دلم بود واسه خداحافظي اما نشد بزنم.ترجيح دادم كه با اين شعر قيصر تمام كنم.


حيف از اون همه اميد....

آواز عاشقانه ي ما در گلو شکست
 
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکستديگه سمت عشق نميرم
ديگر دلم هواي سرودن نمي کند
 
تنها بهانه ي دل ما در گلو شکست

هيچ وقت فكرشم نميكردم حتي گريه كردنم رو مسخره كنن.

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
 
آن گريه هاي عقده گشا در گلو شکست


هر چي داد زدم فرياد زدم كسي نشنيد...

 
اي داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
 
اي واي ، هاي هاي عزا در گلو شکستچنذ روز هم نشد با هم بودنمون اما جدي برام خاطره شد
 
آن روزهاي خوب که ديديم ، خواب بود
 
خوابم پريد و خاطره ها در گلو شکستديگه واسم مهم نيست چي شد كه به اينجا رسيد

" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت
 
" آيا " ز ياد رفت و " چرا " در گلو شکستتو اين وبلاگ همش داشتم به تو جواب ميدادم با خودت شد فكر كني بابا اينم آدمكه چرا جايه خودش حرف نميرنه؟
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
 
نفرين و آفرين و دعا در گلو شکست

كاش آشنا نميشديم.

 
تا آمدم که با تو خداحافظي کنم

بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست